|
سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, :: 13:19 :: نويسنده : فاطمه
زندگي به من اموخت كه چگونه گريه كنم اما گريه به من نياموخت كه چگونه زندگي كنم...تو نيز به من اموختي كه چگونه دوستت بدارم اما به من نياموختي كه چگونه فراموشت كنم...
پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, :: 15:42 :: نويسنده : فاطمه
کاش تو چایی بودی و من قندون، من خودمو فدات می کردم تا تو تلخی زندگی رو احساس نکنی. ************************************ در کوچه های عشق دنبال تو می گشتم / حقیقت شب بود ترسیدم و برگشتم! ************************************ شرط دل دادن ٬ دل گرفتنه وگرنه یکی بی دل میشه و یکی دو دل ! ************************************ کسی که باورت داره ، همیشه یک قدم جلوتر از کسیه که دوستت داره . ************************************ زندگی وقتی قشنگه که در کتاب قانون آن اصل معرفت ماده محبت و تبصره عشق نوشته شده باشه .
************************************ یه روز سرد وقتی دنبال جایی برای قایم شدن می گشتم نتوانستم جایی گرمتر از قلبت پیدا کنم… فراموشم نکن بیرون خیلی سرده. یه نصیحت: مواظب خودت باش. ************************************ انواع چیپس چیتوز: سلامی به گرمی آش رشته، که روش با پیازداغ نوشته: “دوست دارم فرشته” وفا را از ماهی بیاموز که وقتی از آب جداست می میرد، نه از زنبور که وقتی از گلی خسته می شود سراغ گلی دیگر می رود. ************************************ ازدلم پرسیدم عشق راخلاصه کن، گفت: آغازکسى باش که پایان توباشد. ************************************ بازی روزگار را نمی فهمم، من تورا دوست دارم، تو دیگرى را، دیگرى مرا، و همه ما تنهاییم. ************************************ غربت را نباید درالفبای شهرغریب جستجو کرد. همین که عزیزت نگاهش را به طرف دیگری کرد، تو غریبی. ************************************ خدا زمین را مدور آفرید تا به انسان بگوید همان لحظه ای که تصور می کنی به آخر دنیا رسیده ای درست در نقطه آغاز هستی. ************************************ انتظار سخت است، فراموش کردن هم سخت است. اما اینکه ندانی باید انتظار بکشی یا فراموش کنی از همه سخت تر است.
پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, :: 17:45 :: نويسنده : فاطمه
تو اين دوره زمونه كور بودن كر بودن لال بودن يك نعمت الهيه كه نصيب هركسي نميشه چون ديگه نميتوني به چشاي كسي اعتماد كني... چون ديگه نميتوني به صداي كسي دل ببندي... چون ديگه نميتوني و نميذارن كه از خودت دفاع كني... و اخرش محكوم ميشي...پس بهتره كه از اوضاع و احوال دورو برت خبر نداشته باشي...
جمعه 19 آبان 1391برچسب:, :: 16:31 :: نويسنده : فاطمه
همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ،احساسی بود که مرا درک میکرد حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند صفحه قبل 1 صفحه بعد |